خاطرات جبهه - اشک های مقدس
می خواهم خاطراتی از دوران دفاع مقدس بنویسم . به لحظاتی که کمتر می توان در مورد آن مطلب نوشت فکر می کنم. یکی از آنها اشک های مقدس بسیجیان عاشق در جبهه در زمان های قبل از عملیات بود . که در اینجا تقدیم دوستان ارجمندم می نمایم .
زمزمه ایی در میان بچه های بسیجی در یکی از قرار گاه های نزدیک مرز غربی کشور بود ، خیلی ها در حال تردد بودند . هر چه به تاریکی شب نزدیکتر می شد افراد زیادی را می دیدم که به شدت همدیگر را در آغوش می گرفتند و تا نفر سومی پا در میانی نمی کرد همدیگر را رها نمی کردند . هم دیگر را بو می کشیدند ، دقایق بی شماره به چهره همدیگر خیره می شدند و در آخر اشکها بود که بر شانه های همدیگر جاری می شد . در زمان های قبل از شروع عملیات رسم بر این بود که می گفتندبوی خوبی به مشام می رسه .
من همیشه دوست داشتم در میان نیروهای عمل کننده و خط شکن باشم ولی مثل اینکه سابقه من برای قرار گرفتن در کادر فرماندهی زیاد نبود از این رو به عنوان یک بسیجی عاشق با اکیپی همیشه آماده حرکت بودیم . سایه تاریکی شب دیگر خود را تحمیل کرده بود ، آخرین دعای توسل در چادرها و سنگر ها برپا شد . هیچ کس حوصله خواندن نداشت ، زمزمه های عم من یجیب بود که به صورت همنوا بدون اینکه هماهنگ کننده ایی وجود داشته باشد به گوش می رسید .
نسل اول جنگ آنانی که فرصت حضور در مقدس ترین برهه تاریخی قرار داشتند می دانند ، برای نسل های بعدی می نویسم ، سمبل های پاکی ها در یک جایی به نام جبهه ها گرد هم آمده بودند .
پیکی به سراغم آمد که برادر پرویز تو جزء گروهان مقداد از تیپ حضرت رسول هستی گفتم بله ، گفت موقع حرکت شماست زودتر جلو فرماندهی حضور داشته باش .
در تاریکی کور سوی چادر خواستم قدمی به سمت بیرون چادر بگذارم ، گویی داخل چادر را آب پاشیده اند تمام جورابم خیس شد . بهش فکر نکردم چون می دانستم قدم هایم در مکان های مقدسی تبرک می شود . جایی که اشک چشم بیسیجیان در آنها جاری است . کجایی زمانه که آن احساس و آن پاکی را بتوانی به نوشتار در آوری . من نام آنها را اشک های مقدس گذاشتم و هر وقت دلم می گیره به اون عاشقان الهی فکر می کنم که خلوص درونی شان در کنار یکدیگر به نمایش گذاشتند .
درود و سلام به آن عاشقان و درود سلام وصلوات خداوند بر آن اشک های مقدس بسیجیان
مدیر وبسایت : پرویز ستوده شایق