از طرف یکی از دوستان نشاط کوهستان

یاد این شعر از عرفان نظر آهاری افتادم:


این سماورجوش است

پس چرا می گفتی

دیگراین خاموش است؟!

باز لبخندبزن

قوری قلبت را

زودتر بندبزن

توی ان مهربانی دم کن

بعد بگذارکه آرام آرام

چای تو دم بکشد

شعله اش را کم کن

دست هایت

سینی نقره ی نور

اشکهایم

استکان های بلور

کاش

استکان هایم را

توی سینی خودت می چیدی

کاشکی اشک مرا می دیدی

خنده هایت قند است

چای هم اماده است

چای با طعم خدا

بوی ان پیچید

از دلت تاهمه جا


پاشومهمان عزیز

توی فنجان دلم

چای داغ بریز"